چگونه مخاطب سینما را وحشت زده کنیم؟

به گزارش مجله سرگرمی، اگر دنبال شروری وحشتناک در دنیای سینما می گشت، هانیبال لکتر (Hannibal Lecter) در سکوت بره ها (The Silence of the Lambs) فیلمی در ژانر وحشت یکی از بهترین نمونه هاست. حاصل کوشش کارگردان فیلم جاناتان دمی (Jonathan Demme) در وحشتناک جلوه دادن این شخصیت به بهترین شکل ممکن به بار نشسته است. ترفندهایی که او برای وحشتناک جلوه دادن لکتر به کار می گیرد نیز به نوبه خود جالب هستند.

چگونه مخاطب سینما را وحشت زده کنیم؟

او شخصیت را پیش از ظاهر شدن در فیلم به بیننده معرفی می نماید. شاید در نگاه اول این کار چندان عاقلانه به نظر نرسد، چون به هر حال یکی از مهم ترین دلایل وحشتناک به نظر رسیدن چیزی عنصر غافلگیری ست، اما او با استفاده از دو ترفند کاربردی به این مهم دست پیدا می نماید.

بیننده پیش از این که لکتر را ببیند، توصیف او را از زبان بقیه می شنود. سرپرست آسایشگاه روانی در توصیف لکتر می گوید: طرف یه هیولاست. یه روانی مطلق. به ندرت پیش میاد یه همچین کسی رو زنده دستگیر کرد. از لحاظ پژوهشی، لکتر ارزشمندترین دارایی ماست.

شاید فیلمنامه نویس با نوشتن این دیالوگ زیادی رو بازی نموده باشد، اما این دیالوگ در زمینه بالا بردن انتظار مخاطب برای دیدن لکتر عالی عمل می نماید. سرپرست دارد رک و پوست کنده می گوید لکتر منحرف ترین و روانی ترین موجود آسایشگاه است.

در بخش افتتاحیه فیلم، هدف بسیاری از دیالوگ های رد و بدل شده، بالا بردن انتظار مخاطب و ایجاد تصویری وحشتناک از هانیبال در ذهن اوست. این زمینه سازی در صحنه بعد به بار می نشیند.

در صحنه ای که نگهبان در زندان را برای کلاریس (Clarice)، شخصیت اصلی فیلم باز می نماید تا او پیش لکتر برود، دمی کار جالبی انجام می دهد. همچنان که کلاریس در حال قدم زدن در راهرو و نزدیک شدن به سلول لکتر است، دمی با استفاده از حرکت دوربین روی اطلاعاتی که دریافت نموده بودیم تاکید می نماید.

کلاریس پیش از رسیدن به لکتر سه دیوانه دیگر را نیز می بیند. دیوانه اول کمی معذب کننده است، خصوصاً لبخند او و طرز سلام کردنش. دیوانه دوم از دیوانه اول ترسناک تر به نظر می رسد. او با نگاهی توخالی و بدنی بی حرکت روی یک جایگاه نشسته و به حضور کلاریس واکنش نشان نمی دهد. دیوانه سوم با فاصله زیاد ترسناک ترینشان است. او مثل یک گوریل در سلولش ورجه وورجه می نماید.

این ترفند بسیار هوشمندانه است، چون بیننده می فهمد دیوانه ها بر اساس شدت دیوانگی شان دسته بندی شده اند. ما از دیالوگ های بیان شده می دانیم مردی که در آخرین سلول منتظر کلاریس است، صرفاً یک آدم بد یا دیوانه معمولی نیست؛ او مظهر جنون است. او بدترین انسانی ست که می توان تصور کرد. با توجه به این که دیوانه قبلی مثل گوریل رفتار می نماید و به شخصیت زن فیلم می گوید که می تواند بوی اندام تناسلی اش را حس کند، بیننده انتظار دارد لکتر یک حیوان وحشی باشد که هر لحظه آماده حمله است.

با وجود تمام انتظاراتی که در ذهن بیننده ایجاد شده، این اولین نمایی ست که از او می بینیم:

لکتر شق ورق ایستاده است، تقریباً مثل یک سرباز در صف ارتش. او به کلاریس صبح بخیر می گوید. در مقایسه با دیوانه های قبلی، هیچ علائم مشخصی از دیوانگی در او مشاهده نمی گردد. این تصویرسازی وحشتناک است، چون انتظارات بیننده را کنفیکون می نماید.

تاکنون لکتر به عنوان یک هیولا به ما معرفی شده بود، اما در عمل می بینیم که او بسیار متمدن رفتار می نماید، هرچند که رفتار متمدنانه او حس بدی به آدم منتقل می نماید، چون شبیه به یک نقاب به نظر می رسد. پس از معرفی اولیه، اتفاقی که بین کلاریس و لکتر می افتد نه یک مصاحبه، بلکه بازی قدرت است، کوشش برای اعمال قدرت روی شخص مقابل. فکر می کنم این دیالوگ، هنگامی که کلاریس دارد کارت شناسایی اش را به لکتر نشان می دهد، نقطه آغاز این مبارزه باشد:

لکتر: لطفاً بیارش نزدیک تر… نزدیک تر…

در این قسمت لکتر با نهایت ادب و احترام از کلاریس درخواست می نماید کارت شناسایی اش را نزدیک تر بیاورد و او هم از درخواستش اطاعت می نماید. با این که این درخواستی سمبولیک و در ظاهر بی آزار به نظر می رسد، نحوه کارگردانی و اجرای آن در بیننده حس تزلزل (Insecurity) را برمی انگیزد، چون نشان دهنده این است که لکتر از همان بدو آشنایی قصد دارد ذهن پروتاگونیست داستان را کنترل کند. لکتر درخواست می نماید و کلاریس درخواستش را اجابت می نماید. این یعنی قدرت هانیبال از او بیشتر است.

در دیالوگ های عالی در آثار داستانی همیشه اثری از کشمکش بین دو شخصیت مشاهده می گردد؛ این کشمکش ممکن است بر پایه اختلاف نظر راجع به چیزی یا خواسته های متفاوت بنا شده باشد. این قاعده ای نسبتاً بدیهی ست، اما یکی از دلایلی که این صحنه و دیالوگ اداشده در آن تا این حد درگیرکننده است، پررنگ بودن کشمکش در آن است. کلاریس می خواهد هانیبال در تحقیقات جنایی اش به او یاری کند. اما هانیبال دلش نمی خواهد به او یاری کند. کشمکش این صحنه این است. شاید برای کسی که نگاهی سطحی به فیلم دارد، وحشتناک بودن لکتر در این صحنه قابل درک نباشد. چون او پشت شیشه ضخیم است و نمی تواند به کلاریس آسیب فیزیکی برساند. او نباید وحشتناک باشد، چون قدرتی ندارد. پس دلیل وحشتناک بودنش چیز دیگری ست، نه؟

همان طور که گفتم، این دیدگاه ناشی از نگرشی سطحی ست، چون حقیقت دقیقاً عکس آن است. دلیل وحشتناک بودن هانیبال این است که قدرت به طور کامل در اختیار اوست. با توجه به این که لکتر درون قفس واقع شده است، شاید این بیانیه کمی غیرمنطقی به نظر برسد. اما کلاریس برای آمدن پیش او یک دلیل داشت: درخواست یاری برای دستگیر کردن یک قاتل. در این زمینه ی، او بسیار آسیب پذیر است، چون احتمال شکست خوردن در هدفش بالاست. لکتر می تواند به راحتی آب خوردن آرزوها و اهداف او را لگدمال کند. پیامد این صحنه، هرچه که باشد، به طور کامل به لکتر بستگی دارد. قدرت نداشتن پروتاگونیست دلیل اصلی وحشتناک به نظر رسیدن آنتاگونیست است.

فیلمبرداری فیلم هم دینامیک قدرت بین دو شخصیت را به بهترین شکل ممکن انتقال می دهد. در ابتدای مصاحبه، کلاریس روی جایگاه نشسته و لکتر ایستاده است. کلاریس از لحاظ فیزیکی زیر او واقع شده است و در سلسله مراتب قدرت از او پایین تر است. در این صحنه، وقتی نما صورت شخصیت ها را نشان می دهد، لکتر از بالا به لنز دوربین نگاه می نماید و کلاریس از پایین.

جلوتر، وقتی لکتر بالاخره از مسند قدرت پایین می آید و به درخواست یاری کلاریس جواب مثبت می دهد، کلاریس از روی زمین بلند شده و با او چشم درچشم می گردد. ارتفاع نگاه تکنیک دراماتیک ساده ای است، اما وقتی به طور موثر به کار گرفته گردد، پتانسیل زیادی برای القای حس های قوی دارد.

همچنین در قاب بندی شخصیت ها هم نکات جالبی نهفته است. صورت لکتر کل نما را می پوشاند و صورت کلاریس نصف آن را. این قاب بندی کلاریس را کوچک تر و در نتیجه فاقد قدرت جلوه می دهد. بنابراین در این صحنه، اندازه صورت با قدرت او رابطه مستقیم دارد. در این صحنه دیالوگی بین دو شخصیت رد و بدل می گردد:

کلاریس: بیشتر قاتلای سریالی از قربانی هاشون چیزی به یادگار نگه می دارن.

لکتر: من چیزی نگه نداشتم.

کلاریس: نه، تو قربانیاتو می خوردی.

وقتی کلاریس این حرف را می زند، لکتر جا می خورد. این یعنی کلاریس موفق شده روی او اعمال قدرت کند. همچنین به هنگام بیان آن صورتش در مرکز نما واقع شده است و نسبت به نمای قبلی بسیار بزرگ تر است.

این یعنی او موفق شده کمی از قدرت از دست داده اش را بازیابی کند.

پس از بیان این حرف، لکتر برای اولین بار در صحنه، در واکنش به از دست دادن قدرتش، نگاهش را از کلاریس می دزدد.

حالا چطور می توانیم از آنالیز این صحنه در سکوت بره ها، فرمولی برای وحشت زده کردن تماشاچیان سینما طرح کنیم؟ جواب این سوال در مفهوم قدرت نهفته است.

در بیشتر فیلم های ترسناک پروتاگونیست داستان قدرت کمی دارد. این قضیه اتفاقی نیست. به عنوان مثال، در فیلم آن (It) پروتاگونیست های داستان تعدادی کودک هستند و در فیلم بیگانه (Alien) پروتاگونیست های داستان تعدادی خلبان و مکانیک هستند که در دفاع از خود ناتوانند. دنباله فیلم بیگانگان (Aliens) فیلم خوبی بود، اما به اندازه بیگانه وحشتناک نبود، چون پروتاگونیست های بیگانگان گروهی سرباز تعلیم دیده بودند که کار و تخصصشان جنگیدن و دفاع کردن بود. برخلاف شخصیت های فیلم بیگانه، آن ها می توانند هیولاهای داستان را بکشند.

از مثال های بالا نتیجه می گیریم وحشتناک بودن یا نبودن یک فیلم، به تقسیم قدرت بین شخصیت های آن بستگی دارد.

منبع: کانال یوتیوب The Closer Look

banima.ir: قدرت گرفته از سیستم مدیریت محتوای بانیما

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 8 آبان 1400 بروزرسانی: 8 آبان 1400 گردآورنده: kurdeblog.ir شناسه مطلب: 6906

به "چگونه مخاطب سینما را وحشت زده کنیم؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چگونه مخاطب سینما را وحشت زده کنیم؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید